icando

همیشه یه راه هست...

۷. هوشنگ،تیمور،بیژن،پیس پیس

همیشه بعد خوندن پستای بقیه یادم میاد چیزی واسه نوشتن دارم :)) مثل همین پست :دی

اصولا برای شاد شدن و حس خوب داشتن حتی با چیزای کوچیک من فکر میکنم باید کودک درون آدم فعال باشه.مثلا من هنوزم اگه برم اسباب بازی فروشی اسباب بازی بخرم واقعا خیلی خوشحال میشم یا مثلا کارتون نگاه کردن رو به فیلم نگاه کردن رو ترجیح میدم.قربونش برم،بچه درونمو اجازه ندادم بزرگ شه ^_^

زمانی که بچه بودم عادت داشتم روی مرغ و خروس هایی که مامانم داشت اسم بذارم.یه خروس داشتم اسمش هوشنگ بود،هیچ خروسی دیگه بعد هوشنگ اون ابهت رو نداشتن :))) (هوشنگ ۲ و ۳ هم داشتم اما هیچکدوم مثل اجدادشون اون ابهت مورد نظر رو نداشتن :/) یکی داشتم به اسم تیمور و یکی هم به اسم بیژن.اما یکی داشتم واقعا دوسش داشتم،اسمش پیس پیس بود و دست آموز خودم بود.هر وقت میگرفتمش وقتی دستشویی داشت بهم میفهموند و تو بغلم خرابکاری نمیکرد :)) آخرشم انقد داد و فریاد میکرد بابام سرشو برید :))) (زبان سرخ،سر سبز میدهد برباد -_- ). هنوزم دوس دارم وقتی یه مرغ میگیرم بغلش کنم :)) (گاهی یه آوازایی میخونن که آدم واقعا کیف میکنه.این با صدای بعد از تخم گذاشتن فرق داره)

من این کودک درونو دوس دارم.اجازه میده هنوز کودکی کنم.


پ.ن: اگه اسم کسی هوشنگ و بیژن و تیموره من واقعا عذر میخوام.این اسم از دوران کودکی گرفته شده.

ولی صدای قبل تخم گذاشتنشون اوضاعیه:|
قبلش که قشنگه،بعدش اوضاع داغونیه :))
راستش دقیقا نمیدونم اون لحظه ای که اون صدا رو تولید میکنن قبلشه یا بعدش:/:))
:)) بعدشه،وقتی سر صبح با اون صدا از خواب بیدار شی خیلی رو مخ میره :/
فقط پیس پیس :))) عاشق اسمش شدم :))
آدم خلاقی بودم :))
تصورشم دردناکه که مرغو بغل کنم😭
ما یه مرغ داشتیم سینه پهلو کرد مرد😭
چرا؟:| مگه مرغ بیچاره چیکار میکنه؟من حتی یکی رو میشناختم رو توی اتاقش،توی ماشینش هم میبره.والا :/
مرغا که سینه پهلو نمیکنن :-؟ شایدم بکنن.شایدم عمرش تموم شده باشه.خلاصه پروردگار بیامرزتش 0_0
هیچ وقت نتونستم به فاصله 10 متری یک خروس و مرغ وایسم 😌😌 همیشه ترسیدم !
دیگه اسم هوشنگ گذاشتن بماند 😌😌😌
o_O واسه چی واقعا؟کاری به آدم ندارن که.چطور آدم نتونه وقتی مرغ و خروس میبینه بغلش نکنه فشارش نده.درک نمیکنم اصن.والا بخدا :/
پر جمعیت ترین عنوان بیان رو در اختیار داری الان!
من یه مرغ داشتم سیکل کاری تخم گذاشتنش دستم بود
همیشه قبلش میرفتم میشنستم کنارش 
چون موقعی که تخم میذاشت از قبلش یه صداهایی مثل شکستن پوسته ی تخم مرغ از داخلش میامد ومن خیلی دوست داشتم
اخرشم تخم گذاشتن ترک کرد بابام سرشو برید(نظریه ی انتخاب طبیعیD: )
به اینش توجه نکرده بودم :دی
مرغ بدبختو اون لحظه چیکار داشتی آخه :))
فقط اون لحظه که وقتی تخم زیرشونه برمیداری میذاری کنارشون با نوک هول میدن دوباره زیر خودشون،یکی از تفریحاتم همین کار بود. :دی
این سر بریدن رو هم نظریه علمی کردیا :))
چرا «بودم»؟! چرا «هستم» نه؟!
به نکته انگیزشیه خوبی اشاره کردی،مچکرم از یادآوری.هستم هستم ^_^
میترسم چون😂
چرا بابا من یادمه قرص سرماخوردگیم بهشون میدادیم😂
از جوجه شروع کن تا برسی به مرغ ترست بریزه :دی
واسه ما مریض میشد،مرغه دو راه بیشتر نداشت.یا باید خودش واسه خودش خوب میشد یا میمیرد.راه سومی که بهش دوا میدادیم وجود نداشت :))
بله بله :))
:دی
مام از این جوجه ها داشتیم از جسی ، جومونگ ، سوسانو ولی من بیشتر جِسی رو دوست داشتم و وحشیش کرده بودم بزرگشون کرده بودم مال خودم بود ولی حیف همشون رو با هم سر بریدن چون مریض شدن :|
آدم دلش میسوزه بزرگ کرده خوده آدم مریض شن و آخرش بمیرن :/

واقعاً چه جالب چون اسم جوجه برادر من هوشنگ بود، اسم مرغ و خروساشم تیمور و اردشیر و انوشیروان... پسرا سلیقه هاشون شبیه همه وا!

:)) خب پس پروردگار رو شکر که فقط من از این عادتا نداشتم که از این اسما بذارم :))
حتا تو انتخاب اسامی هم مشترکید!
احتمالا وجه مشترک های بیشتری با برادرت باید داشته باشم :دی
سلام
جالب بود! 
ما چند تا مرغ و یک خروس داشتیم، یک شب سمور اومد و پشت گردن همه شون رو سوراخ کرد و خونشون رو خورد و رفت. همه شون مردند و قسمت سگ های محل شدند. اگر اون سمور رو می گرفتم گوشاش رو می بریدم. بلای شیطون!
من هم اسم می گذاشتم روی مرغ و خروس هامون. یکی لاری بود و بزرگ، اسمش ابرقدقد بود! یکی دیگه حنایی؛ یکی ریز و سریع بود؛ فلفلی!...
اما هوشنگ نه! نداشتیم! :)
سلام
اوه اوه،اون راسوها بگیرن ول نمیکنن لامصبا.خیلی هم تر و فرزن.
من خیلی خروس لاری دوس داشتم اما هیچ وقت نداشتیم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

بیشتر مردم به ترس‌ها و حماقت‌هایشان زنجیر شده‌اند و جرات ندارند بیطرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگیشان چیست.بیشتر آدم‌ها همین‌ طور زندگیشان را بی‌ هیچ رضایتی ادامه میدهند بدون اینکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمه نارضایتی‌شان از کجاست یا بخواهند تغییری در زندگیشان ایجاد کنند.سر آخر میمیرند در حالی که هیچ‌ چیز در قلبشان نیست.

برادران سيسترز


شاید تفسیرات شخصی از محیط اطرافم :)
Designed By Erfan |: ویرایش با اطلاعات ناقص خودم