icando

همیشه یه راه هست...

۱۶. فرگشت عامل حیثیت بر باد رفته -_-

اصولا ۱۶ تا ۱۸ سالگی اوج شکل‌گیری عقاید و شخصیته.منم که اون موقع جوگیر کتاب‌های شریعتی بودم و افکارم دور و ور همون کتابا میچرخید.خیلی هم عشق بحث و کل‌کل بودم که "ببین،اون چیزی که فکر میکنی اونطور نیست،اینطوره"،ذهنم بسته اما کمی روزنه داشت برای تنفس.سر همین کل‌کل‌ها بود که وارد بحثی از فرگشت شدم.اولین بار بود که کلمه فرگشت رو میشنیدم و کلا برام غریبه بود.با یکی که سر همین  موضوع بحث میکردم (الان که فکر میکنم میبینم من که اولین بار بود حتی کلمه فرگشت رو میشنیدم پس بر چه اساسی داشتم با طرف بحث میکردم :| ) دیگه آخرش طرف گفت فرگشت اینه،حالا تو اگه میتونی بیا ردش کن.

حالا دیگه بحث از کل‌کل خارج شده بود و واسم حکم حیثیتی داشت که باید هرطور شده حیثیتمو حفظ کنم.گفتم واست ثابت میکنم این فرگشت غلطه (شما باز هم این رو در نظر داشته باشید که من اولین بار بود تو اون بحث کلمه فرگشت رو میشنیدم و یه چیزایی فهمیده بودم که فرگشت چیه :| )

اون زمان یکی رو میشناختم که قبلا معلممون بود.یه دفتر و یه خودکار برداشتم از خونه زدم بیرون و بهش زنگ زدم که کسی رو میشناسه که برم ازش بپرسم ببینم این فرگشت چیه.اونم شماره یکی رو بهم داد و گفت برو پیش فلانی معلم زیسته و میتونه کمکت کنه.رفتم پیشش و ماجرا و حرف‌های کسی که باهاش بحث کرده بودم رو براش تعریف کردم.گفت تو پیش هر زیست‌شناسی بری این گفته ها رو رد نمیکنه.اما من اصرار داشتم که حالا جون مادرت بگو کسی قبولش نداره،من حیثیتم وسطه :/ (اینجا خیلی خودمونی گفتم).اما نشد و من موندم و یه حیثیت لکه‌دار شده.

از اون موقع مسیرم عوض شد و با بعضی چیزا این مسیر تسریع پیدا کرد و فهمیدم باید یه تجدید نظری در دانسته‌هام داشته باشم و کلا خط قرمزهامو زیر پا بذارم.الان که چند سال از اون ماجرا میگذره همونطور که مستحضر هستید معتقدم هیچ واقعیتی وجود نداره مگر اینکه پای علم درگیرش باشه. :دی

چندین وقت پیش دوستم ازم پرسید هنوز تو بحث کل‌کل کردن و [...]* هستی؟گفتم دیگه از ما گذشته،چیزی رو که باید میفهمیدم رو فهمیدم و الان نه حال و حوصله و اعصاب اون کارا رو دارم و نه اصلا خیلی چیزا واسم مهمه.دارم زندگیمو میکنم.گفت "واسه اینم هست که درگیر زندگی شدی و فکرت مشغول کارت و چیزای دیگست".خب اینم یکی از دلایله.

خلاصه تا درگیر زندگی نشدین سعی کنید عقایدتونو برای یک زندگی بهتر بسازید (حتی شده با کل‌کل و پای حیثیتتون درمیون باشه) که وقتی درگیر زندگی شدین کمتر وقت آزاد دارین و مجبورید یه عمر با چیزی زندگی کنید که حتی از درستیش مطمئن نیستید (چون یکجانبه به موضوع نگاه میکنید).

 

*این رو ترجیح دادم اینجا نگم.

یکی همین بحثو کرد بهش گفتم ببین هرکی دنبال ریشه خودش میره
من از نسل حوا تو هم از نسل میمون چی توز:/‌
ترش کرد رفت!

اینقدر جاهایی از دین هست که باید بفهمم که این یه مورد برام فایده نداره شایدم گذاشتم تو نوبت!
خب این یه باوره غلطه که نمیدونم کی جا انداخته که انسان از نسل میمونه،درواقع اینطور نیست. :/

امیدوارم موفق شی و زودتر بفهمی :)
اصلا هم که ادم بیشتر با اون جمله اخر کنجکاو نمیشه که اصللاااا . اون لحظه عادی گذشتم الان که این جمله روخوندم هزاران هزار جمله تو ذهنم دارن جاگذاری میشن :))
:)) آخه این وبلاگو که ساختم با خودم گفتم توی این وبلاگ دیگه نباید در مورد بعضی چیزا نه چیزی بنویسی و نه حتی توی پستای کسی هم دیدی نظری بدی.اون جمله آخر که ستاره داره در مورد همون چیزاییه که نباید در موردشون چیزی بگم. :دی
شنبه ۱۲ مرداد ۹۸ , ۰۰:۳۶ حـــــ ـمــیـد
به نظرم بزرگترین اشتباه آدمایی که بحث میکنن  معمولا اینه که خودشونو گم می‌کنن 
مخالفم با زندگی‌ای که دیگ وقت و حوصله‌ی تغییر و عقیده نو رو نداشته باشه 
خیلی مشتاقم بدونم تعریفتون از زندگی بهتر چیه تو بند آخر ذکر کردین ؟؟
به نظرم بدترین استراتژی اینه که یه مدت آدم بحث و کل کل به قول شما بکنه بعد بره دنبال زندگیش 
و چجوری درگیر زندگی نمی شیم از روز اول زندگیمون ؟؟ مگه زندگی چیه ؟ من تقریبا متوجه شدم حرفتونو بعد دوباره گیج شدم ببخشید 

+خیر،مخالفم.بحث کردن باعث پویایی ذهن میشه.
+میتونی مخالف باشی اما در هر مقطعی بعضی چیزا اولویتشون تغییر میکنه و شخص زمانش رو برای چیزی که براش اولویت بیشتری داره صرف میکنه.
+بذار یه مثال انگیزشی بزنم :دی
یه آدم بدبین و منفی نگر و همیشه نگران رو در نظر بگیر.آیا این افکار در جهت بهبود زندگیشه یا باید تغییرشون بده؟
+اینم دوباره برمیگرده به اولویت‌ها در زندگی.
+مطمئنا داری یه کم از قصد مسئله رو پیچیده میکنی :دی (حسم میگه).مسلما این درگیری های زندگی منظورم درگیری‌های شخصی که هنوز مستقل نشده و یکی از دغدغه هاش اینه تا 4-5 صبح بیدار باشه و بعد بذارن تا ظهر بخوابه نیست. :دی
شنبه ۱۲ مرداد ۹۸ , ۰۴:۱۳ حـــــ ـمــیـد
 نه میدونم باعث پویایی میشه منظورم این بود یکی از بزرگترین اشتباه های رایج اینه که خودشونو گم می‌کنن مثلا درمورد مسائلی که اطلاع ندارن اظهار نظر می‌کنن بعد با چن ساعت بحث الکی به یه نتیجه میرسن :/ مخصوصا همون دوران هیفده هیژده سالگی
حتی در دوران بعد هجده سالگی هم دیده شده :|

زندگی مستقل شدنه ؟ کسی که مستقل نیست درگیر زندگی نیست ؟ اگه این بود که خیلی راحت بود 
شایدم همینه و همین قدر راحته ( وی خودش هم میداند الکی می‌گوید خخ اما حرفش ادامه دارد  حوصله کنید  )  

اولویت یا هویت ؟  من چی باید بخوام به عنوان یه انسان ؟  

پرسیدم زندگی بهتر چیه گفتید می‌خوام یه مثال انگیزشی بزنم بعد سخت ترین سوال رو پرسیدید به هر حال من ذهنم اینقد کشید :
زندگی بهتر دور از این افکاره 

من اینجا هم کاملا مخالفم اصلا درد رو دانایی میدونم
البته طبق تجربم میگم قادر به اثباتم نیستم اگه بودمم حوصلشو نداشتم :دی میدونم جوابم بی ربط تر از جواب شما بود :))

هر حرفی میتونه پیچیده باشه مخصوصا اگه به عنوان حکمت مطرح بشه حتی اگه در ظاهر سهل باشه بازم پوزش می‌طلبم

+
 استقلال مالی  سخته اما بازی سختیه درد سختی نیست حتی تو این شرایط البته که سختی و آسونیش مسئله نبود اما منظورم این بود نسبت به افکار و اندیشه هایی که ذکر کردین اصلا قابل ذکر نبود 

++
یه شعرم بذارم پا کامنتم خالی خالی خوبیت نداره :)

به اختیار که می آییم؟

چرا؟ برای چه می‌آییم؟

نخواستیم! نمی آییم!

و آمدیم... خداوندا!

چه خوب بود نه می ماندیم

نه وقت رفتنمان می شد


+معتقدم همون بحث های الکی هم میتونه نتیجه بخش باشه،خودمو مثال میزم.چیزی که توی این پست نوشتم. :))

++بذار بازم یه مثال از خودم بزنم.من مدتی یه جا کارگر بودم.از 8 صبح میرفتم و 8 شب میومدم خونه.وقتی هم که میومدم خونه،خسته و مونده.اصلا این فکرا چی بود که بخوام کنم،بگیر گور پدر همه این فکرا :دی.اینجاها دیگه آدم کشش درگیر شدن به مسائل دیگش میاد پایین،مخصوصا اگه اون مسائل فرع باشه.البته همه هم اینطور نیستن.
حالا شما فرض کن کسی با این شرایط مستقل شه،ازدواج کنه،بچه دار شه.

+اولویت.اینکه به عنوان یه انسان چی بخوای رو هیشکی نمیتونه بگه.

+هر چی در درونت حس آرامش بهتری داشته باشی زندگی بهتری هم داری.میتونی مخالف این گفته باشی چون این تعاریف نسبیه.

با کدوم مخالفی؟
بیا یه کم جاهای درد و دانایی رو با هم عوض کنیم و یه جور دیگه بیانش کنیم.مثلا آگاهی باعث درد میشه.(اگه نگی چه دردی و مثلا درد چکشی که به انگشت میخوره هم جزء همین درد میشه.وگرنه من حرفمو پس بگیرم :دی )

+منظور از حکمتی که گفتی چیه؟ :-؟

+من واقعا حس میکنم ساده گفتم،نمیدونم چجوری ساده‌تر بیانش کنم.شاید اون ++ کمکی کنه. :-؟

+مچکرم از شعر :)
ینی اونقد درگیر زندگین که وقت درست کردن عقاید در بع داغونشون ندارن؟! 
بعضیا رو میفرمایم البته! 
این حالتتون مثل حالت منه. مهم نیست چیه، فقط مخالفت کن 😂
یه جایی خونده بودم هیشکی اونقدرا درگیر نیست که نتونه کاری رو انجام بده،مسئله فقط اولویته.اینجا هم تقریبا همونه،مسئله‌ی اولویت‌هاست.
من؟!من تکذیب میکنم ^_^
خب اولویتاشون افتضاحه! 
بله... خود پاسخ تاییدی بود دیگه 😂
اگه الان این نظرو تأیید کنم پاسخ قبلیم رد میشه. :/
اگه تکذیب کنم نظر قبلیت نأیید میشه. :|
آقا یکی تکلیف ما رو روشن کنه. :))
همه از نسل منید؟! :)))
جوابش مثبته یا منفی؟ :دی
شنبه ۱۲ مرداد ۹۸ , ۱۷:۴۰ حـــــ ـمــیـد
به این جور حرفا میگم حکمت یه جور  معلومی که محکم تلقی میشه و معمولا مورد نقد قرار نمیگیره این تعریف بنده هست 
اما یه حرف خیلی باید چکش بخوره تا تبدیل به حکمت بشه میشه شبه حکمت زیاد گفت ولی از هزارتا یکیش حکمت نیست
ویژگی ظاهریش ساده و صاف بودنه اما در واقع چکش خورده حسابی 

من خودمم تجربه اون وضع شغلی رو داشتم کلا فقط فرصت خواب داشتم اگه یه چیزم میخوردم باید از خوابم میزدم بد نبودا یه روتین خاصی داشت که اگه تبعیت می‌کردم مشکلی نداشتم اما واقعا فرصت این حرفا و فکرا نبود 
خب منو و شما اینطور هستیم اما من خوندم زندگی هایی رو که اصلا مشابهتی با ما ندارند 
البته یه کم زمونه سخته یه کم هم باید از دنیا زد برای اهل فکر بودن. حالا چیزه ‌خاصی هم نه فقط فکر کردن

فکر کردنو میشه از آدما گرفت برخلاف اون جمله معروف که میگه  میتونی حق هر کاریو ازم بگیری ولی نمیتونی حق فکر کردنو ازم بگیری خیلی راحتم میشه از آدما این حق ساده رو گرفت 

بعضیا میگن درد زاده‌ی ذهنه و وجود خارجی نداره 
بعضیا میگن راه رهایی از درد اوج داناییه 
و این دو قشر دوطرف یک بوم هستن 
من تعریفم و رویکردم ثالث ناشناسی هست اصلا آماده نیستم  در قالب کلمات تصوری رو که دارم صرفا به زبون بیارم این که چندان هم علاقه‌ای به این کار ندارم به کنار.

زندگی اینشکلی نیست که اولویت انتخاب کنیم و به اون پایبند باشیم بلکه هویت انسانی و عدم پایبندی به این هویت خودشو خیلی خوب نشون میده همین بحثو خیلی میشه کش داد و جا داره اما جاش نیست و من چندان که باید شایسته این بحثا نیستم 

ممنونم که حوصله می‌کنید چرت و پرتهامو میخونید و با حوصله جواب میدید مدت ها بود چنین مکالمه شیرینی رو نداشتم :) 

+دیدی؟نگفتم داری سختش میکنی؟ :دی پس الان که تجربشو داری راحت‌تر میتونیم حرف همو بفهمیم.
درسته همه مشابهتی با ما ندارن اما سن که بالاتر بره بعضی چیزا جایگزین بعضی چیزای دیگه میشن(این موضوع هم همه گیر نیست).یه مثال بزنم.من وقتی بچه بودم اگه  ۵۰۰ تومن پول داشتم بین پفک و بستنی،پفک رو انتخاب میکردم.چون پفک رو بیشتر میپسندیدم.اما الان اگه ۱۰۰۰ تومن پول داشته باشم بین پفک و سیگار،دیگه پفک رو انتخاب نمیکنم،سیگار رو انتخاب میکنم،چون سیگار بیشتر از پفک حس درونیم رو ارضا میکنه.و اگه سنم بازم بیشتر شه مطمئنم جایگزین دیگه‌ای پیدا میشه
+درسته،میشه فکر کردن رو از آدما گرفت با درگیر کردن آدما به مسائل دیگه.
+از طرفی درسته.درد زادهٔ ذهن و سیستم‌های عصبیه اگه منظور دردهای بدنی باشه؛که اگه سیستم‌های عصبی رو بشه کنترل کرد درد رو آدم حس نمیکنه.
اما راه راه رهایی درد اوج داناییه،زیاد باهاش موافق نیستم.
+به نظرم زندگی همین شکلیه که انسان ها بر اساس اولویت ها و افکارشون زندگی میکنن،آگاه یا ناخودآگاه.خارج از این دو دیگه شاخ و برگ اضافیه.چه ما خوشمون بیاد و یا خوشمون نیاد.
+چرا باید چرت و پرت باشه؟خودتو دست کم نگیر و خودت با دست خودت اعتماد به نفستو نپوکون. :)

واقعا چطور بحث میکنید باهم شماها؟
من یه چیزی بگم و طرف مخالفشو بگه و بخواد بحث کنه میگم عه اره من اشتباه کردم تو درست میگی
کلا حال حرف زدن ندارم :دی

یعنی چی عقایدتونو واسه یه زندگی بهتر بسازید؟:|
خنگم من یه ذره نمیفهمم :|||
میگم که الان دیگه از اون دوران گذشته و اون حس و حال واسم نمونده و درگیر چیزهای دیگه‌ای شدم.
البته اون موقع هم فضاش جوری بود که بحث کردن رو میطلبید. :دی
آدم خسته‌ای هستی،بهت تبریک میگم. :))

یه موقعی هست که بعضی چیزا ناخودآگاه یا خودآگاه وارد ذهن آدم میشه و بر رفتار و زندگی فرد تأثیر میذاره.در صورتی که ما نرفتیم ببینیم این عقاید درسته یا نه.شاید اگه میرفتیم دنبالش میفهمیدیم که اون غلطه و زندگیمون رو بر اساس عقاید دیگه‌ای پی ریزی میکردیم؛و یا اون عقاید رو گسترش میدایم و در جهت مثبت زندگیمون استفاده میکردیم.
چه کامنت زیبایی دادم پس :))))
یادم باشه یه بار از این جور کامنتا واست بذارم بری تو آمپاس که منو تو آمپاس گذاشتی :))
پاسخ کامنت خودت بود که باعثش شد! من سعی میکنم همچین پاسخی ندم پس (((((:
آها،راستی.من تکذیب کرده بودم.مخالفت نکرده بودم که (همیشه یه راه در رو هست) :))
اره ،ادمای خسته حال همو خوب میفهمن :دی

اهان،اره واقعا راست میگی ولی دیگه از سنوسالِ منم گذشته حسی حالی نیس واسه پیگیریش :)
چه زود بعضی حسا میپره.والا -_-
یس یس :دی
 خب پس،من دیگه نظر نمیدم. :دی
نه اشتباه نرین راهو!! تکذیب کردین ینی یه چیز مخالفشو قبول دارین! بحث لغات نیست که 😂
نه دیگه،ببین،مفاهیمو زیر سوال نبر.مخالف یعنی یه چیزو قبول نداری و یه جور ضدیت هستش.اما تکذیب کردن یعنی یه چیزو انکار میکنی. :|
حالا از کنکور چه خبر؟نتایجش کی میاد؟ ^_^
منم مخالفم آقا... یعنی چی اصلا فرگشت :دی ؟
منو وارد یه بازی ناخواسته نکنین :))
انکار خودش نوعی اثباته😂 خودتونم میدونین دارین میزنین زیرش! من دیگ اصرار نمیورزم!
:/// این هفته نتایج میاد! حالا نمیدونم امروز؟ فردا؟ چهارشنبه؟ هرکس هرچی دلش خواست میگه. کاش خفه میشدن -.- اینقد بهم پیام میدن دیوونم کردن!
ببین اصلا بحث کنکور یه بحث شیرین تریه.چیه آخه اون بحث مخالفت :))
همه رو دایورت کن. :دی

من چهار تا خواهرزاده برادرزاده ی مذکر تو فاصله ی سنی 17 تا 21 سال دارم

و کاملا تجسم کردم چی میگین :|

نمی دونم این پسرا چرا اینقدر تو اون سن دلشون میخواد خودشونو اثبات کنن :))

یه جمله منسوب به سقراط هست که میگه من نمیتونم چیزی به دیگران یاد بدم،فقط میتونم به فکر کردن وادار کنم.
ما هم چون گفتیم راه بزرگان رو ادامه بدیم این جمله رو سرمشق خودمون میکنیم.فقط واسه همینه :))

بله. زمان کمه برای زندگی 

چه خوبه که حداکثر استفاده رو ببریم.

چطور تو اون سن اولین بار بود که کلمه و مفهوم فرگشت رو می‌شنیدی وقتی تو زیست راه‌نمایی خونده بودیمش؟ (بعد از اشاره به نظریه لامارک، فرگشت گفته شده بود)

راهنمایی؟الان که گفتی یه چیزایی یادم اومد.مثال زرافه رو :)).اما بحث هایی که ما میکردیم خیلی فراتر از کتاب زیست راهنمایی بود.اولین بار بود میشنیدم و اصلا در ذهنم همچین چیزایی به اسم فرگشت وجود نداشت.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

بیشتر مردم به ترس‌ها و حماقت‌هایشان زنجیر شده‌اند و جرات ندارند بیطرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگیشان چیست.بیشتر آدم‌ها همین‌ طور زندگیشان را بی‌ هیچ رضایتی ادامه میدهند بدون اینکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمه نارضایتی‌شان از کجاست یا بخواهند تغییری در زندگیشان ایجاد کنند.سر آخر میمیرند در حالی که هیچ‌ چیز در قلبشان نیست.

برادران سيسترز


شاید تفسیرات شخصی از محیط اطرافم :)
Designed By Erfan |: ویرایش با اطلاعات ناقص خودم