icando

همیشه یه راه هست...

نامه‌ای به گذشته

من خودتم،یعنی خودِ خودِ خودت.این نوشته از آینده به دستت میرسه‌،به تاریخ ۱۳۹۸/۰۷/۱۷،نشون به همون نشون که توی بچگی روی سه چرخه نشه بودی و خوردی به شیار باغچه و سرت شکست.ناموسا چجوری با سه چرخه افتاده بودی؟

حالا بیا و یه لطفی کن و بیخیال این شو که این چجوری دستت رسیده،چون حرفای مهمتری هست که بگم چون صلاح خودمو میخوام نابغه.گرچه از یادآوری گذشته چه اون اتفاق خوشگلا چه اون اتفاق زشتا در هر صورت خوشم نمیاد اما تو که الان داری اینو میخونی میشه آیندت.بخونش ببین آینده چه حسی داره.

اتفاقای خاصی برات در آینده نمیفته که بگم این کارو بکن یا نکن برات بهتره.جز چند مورد جزئی.تو از دبیرستان تجدیدآوردنتات شروع میشه،اصلا نگران نباش،همون بهتر که نمیخونی و دبیرستان برات شهربازیه.قید دانشگاه رفتن رو هم بزن.اگه بری یکی از بزرگترین اشتباهات زندگیت میشه.تو این دانشگاها نه چیزی یادت میدن که به دردت بخوره و نه اون چیزیه که میخوای در آینده فکرشو کنی.بعدشم این فکرو نکن میرم دانشگاه کلی مخ میزنم،عرضهٔ این کارا رو نداری.از اطلاعات و کتابای غیر دانشگاهی اطلاعاتتو زیاد کن.بجای دانشگاه رفتن برو کلاس زبان لااقل چندسال بعد بتونی دوتا کتاب ترجمه کنی و بگی منم آره.

توی آینده یه زمانی میشه شریعتی بازی درمیاری.این راهو ادامه بده که باعث تحولات فکری بعدیت میشه.یه تحول دیگه ای هم تو راه داری که بابات واست لپ تاپ میخره،نمیگم وقتتو باهاش هدر میدی چون الان که فکر میکنم میتونسته مفید باشه برای آیندت اما بهت بگم بجای اینکه به اون کارا بچسبی یه چیزی هست به اسم بورس،توی نت سرچ کن،این باید کار آیندت شه.الان که دارم اینو واست مینویسم دارم آرزو میکنم ای کاش ۷-۸ سال پیش باهاش آشنا میشدم.دلسردی‌های زیادی هم قراره تجربه کنی.آدمایی میان توی زندگیت.نگران نباش.از همینا چیزی قراره بسازی از خودت که الان هستم،قابل قبوله با همهٔ اشتباهاتت نابغه.قراره دایی یه دوقلو هم بشی،دایی دو تا دختر ناهمسان که قراره تا یه سال ندونی اسم کدومشون کدوم یکیه.توی این موضوع نخاله دراومدی.

دیگه چیزی نمیمونه بهت بگم چون کارایی که کردی راضی کننده بود که الان این باشم.خودتم الان به شخصیتی که داری و داره شکل میگیره راضی باش،خوبه.فقط یه کم رو خجالتی بودنت کار کن.یادت باشه تو آدم مغروری هستی،غرورت همه چیزته،راحت لهش نکن نابغه.اهل نصیحت شنیدن و استفاده از تجربیات دیگران هم نیستی.حتما باید خودت تجربه کنی پس درست تجربه کن.

دیگه عرضی نیست.برو نقاشیتو بکش.فقط ببین،خودتو دوس دارم نابغه،راضیم ازت.^_^

***

این چالش از وبلاگ سکوت شروع و با دعوت خانم فاطمه نوشته شد.مچکرم از دعوتش.

اکثر بچه‌هایی که دنبالشون میکنم توی این چالش شرکت کردن.پس منم رضا :) و Mileva Marić و 1900__ رو به این چالش دعوت میکنم :) .

 

اگه زنده موندم مینویسم حتما . :))

فقط یه مسئله ای پیش اومد ناهمسانن و اشتباه میگرفتی؟:)) کلی خندیدم اون قسمت باید خیلی لحظه بانمکی میبود بهشون القا میشو که اگه همسان بودن چه بلایی سرشون میومد:)) 

از سه چرخه افتادن عجیب نیست اینکه از اون فاصله جوری بیفتی که سرت بشکنه عجیبه .

اووووه الان فکر مردن هم هستی؟ O_o
آره :)) یعنی اصلا شبیه هم نیستنا اما نمیدونم اسم کدوم یکی،کدوم یکیه،از بس نرفتم پیششون و صداشون نکردم.بزرگ شن فکر نکنم منو به اسم دایی بشناسن :|
همه کارام عجیبه اصن :))

ناموسا چطور از سه چرخه افتادین؟ :))

هنوز پاسخ قاطعی براش پیدا نکردم :))

دوقلوها را با فامیلی صدا کنید. راحت‌ترید :)

میتونه یکی از راهکارها باشه اما فاملیلی کاملشونو تازه فهمیدم که فلان فلانی فلانیه.الانم یادم رفته. :))

باحال بود نگاه به گذشته اگه همت داشتم منم مینویسم

پس دعوتت میکنم حتما بنویسی.

دغدغت واسه دانشگاه رفتن منو هلاک کرده:دی

آدم دغدغه مندیم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

بیشتر مردم به ترس‌ها و حماقت‌هایشان زنجیر شده‌اند و جرات ندارند بیطرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگیشان چیست.بیشتر آدم‌ها همین‌ طور زندگیشان را بی‌ هیچ رضایتی ادامه میدهند بدون اینکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمه نارضایتی‌شان از کجاست یا بخواهند تغییری در زندگیشان ایجاد کنند.سر آخر میمیرند در حالی که هیچ‌ چیز در قلبشان نیست.

برادران سيسترز


شاید تفسیرات شخصی از محیط اطرافم :)
Designed By Erfan |: ویرایش با اطلاعات ناقص خودم